دفتر خاطرات - نامه ای به باد *
خانه
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به
وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: موسیقی وبلاگ ::
|
84/10/5 :: 3:18 عصر تو دفتر خاطراتم نوشتم:::چند روزیست که نمینویسم/چند ماهیست که نمی خوانم/دلم برای نوشتن لک زده.اما آرزوهای دست نیافتنی به سراغم نمی آید...انگار همه ی غزلها سروده شده.انگار حرفی برای گفتن نمانده.منو ریحانه به این احساس میگیم پوچی مزمن یا پوچی مطلقپوچی مال اینه که نمیدونم چرا حوصله ی هیچیو ندارماین روزا کمتر کانکت میشم یا بیرون میرم یا کار سودمندی میکنمبی مصرف.زمان دیر میگذره.یک دقیقه..یک ساااااعت؟ نه. یک سال میگذره.اه . چقدر هوا سرده.همه جا خیسه.آسمون چکه میکنه(چه بی ذوق شدم)مامانم میخنده میگه تو به این میگی سرما؟پامو از خونه بیرون نمیذارم .همش با ریحانه دعوام میشه مزمن به خاطر اینه که اگه کسی پای درد دل چنین آدمی بشینه (اراجیف میشنوه) اونم مبتلا میشه.اما خوبه که میدونم این احساس طولی نمیکشه/ریحانه نیست که یکم بخندیم به تجربه ها واحساس مشترکمون وقتی با فاطمه حرف میزنم .۱ ساعت/۲ ساعت خیلی تند میگذرهانگار جز و لحظات خسته کننده نیست.در حال حاضر آخر بی هنری هستم.احساس میکنم یخترین آدم روی زمینم.ولی کسی جرات نداره بهم بگه.دفتر شعرم هم پیش مریمه.میخوام آپدیت کنم ولی نمیشه.دلم برای درس زیاد لک زده.به من نیومده استراحت کنم/دلم میخواد وقتی شب سرمو میذارم رو بالشت بیهوش بشم از خستگی.از بیکاری مریض میشم.کی درک میکنه.مامانم میخنده.انگار به بابام رفتم.اون عاشق کاره.عاشق تلاشه.منم اینو میخوام.فردا امتحان میان ترم زبان دارم.اصصصصصصصصلا حسش نیست. فعلا
نقاشی از ریحانه نویسنده : رضوان
|